کد مطلب:129626 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

امام به یارانش اجازه جنگ می دهد
سـیـد بن طاووس می نویسد: «آنگاه عمر سعد پیش رفت و تیری به سوی لشكر امام حسین (ع) انداخت و گفت: نزد امیر گواهی دهید كه من نخستین كسی بودم كه تیر انداختم. پس از آن تـیـرهـا مـثـل باران از سوی مردم می آمد. امام (ع) به یارانش فرمود: خدایتان رحمت كند، بـه سـوی مـرگ بـرخیزید كه هیچ چاره ای نیست! بدانید كه این تیرها پیكهایی است كه دشـمـن بـه سـوی شـما می فرستد! آنگاه ساعتی از روز را به نوبت حمله كردند، تا آنكه جـمـاعـتـی از یـاران حـسـیـن (ع) كـشته شدند! گوید: در این هنگام امام (ع) دست به محاسن خویش برد و فرمود:

هنگامی كه یهودیان برای خداوند پسری قائل شدند، خشم خداوند بر آنان شدت گرفت. هنگامی كه نصارا خداوند را یكی از سه تا قرار دادند نیز خشم او بر آنان شدت گرفت. چـون مـجـوسـیان به جای خداوند، خورشید و ماه را پرستیدند، خشم پروردگار بر آنان شـدت گـرفـت. ایـنـك نـیـز خـشـم خـداونـد بـر مـردمـی كـه بـر قتل پسر دختر پیامبرشان همداستان شده اند شدت گرفته است! به خدا سوگند، هیچ یك از خـواسـتـه هـای ایـنـان را نمی پذیریم تا آنكه آغشته در خون خویش خدای را دیدار كنم!» [1] .

خوارزمی می نویسد: «ابومخنف گفت: پس از این تیراندازی دشمن، شمار یاران حسین (ع) انـدك شـد و كـسانی كه نامشان ذكر می شود برای پیكار در میان آن قوم باقی ماندند؛ و بالغ بر پنجاه تن از آنها به قتل رسیده بودند...» [2] .



[1] اللهـوف، ص 158؛ و در مـقـتـل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 12 ـ 11 چنين آمده است: «در اين هنگام حسين (ع) دستش را به محاسنش زد و گفت: اينها يعني تيرها ـ پيكهاي قـومـنـد. آنـگـاه فـرمـود: چـون يـهـود و نـصـاري بـراي خـداونـد فـرزنـدي قـايـل شـدند. خداوند بر آنان خشم گرفت و چون مجوسها به جاي خداوند خورشيد و ماه و آتـش را پـرسـتـيـدنـد، بـر آنـان خـشـم گـرفـت؛ و مـردمـي هـم كـه بـر قتل پسر دختر پامبرشان همداستان شده اند، خشم خداوند بر آنها شدت خواهد گرفت! به خدا سوگند هيچ يك از خواسته هاي آنان را نخواهم پذيرفت تا آنكه خداي را ديدار كنم در حـالي كـه بـه خـون خـويـش آغـشته باشم! آنگاه فرياد زد: آيا فريادرسي هست كه به خـاطـر خـداي تـعـالي بـه فـريـاد مـا بـرسـد؟ آيـا كـسـي هـسـت كـه از حـرم رسول خدا (ص) دفاع كند؟».

[2] مـقـتـل الحـسين، ج 2، ص 11؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 278؛ مثير الاحزان، ص 56؛ مقتل الحسين، مقرّم، ص 237.